یلداهای سرخ...

همه دارند از سرخی انار و هندوانه ی یلدا مینویسند، غافل از آنکه...  

خونِ دهنم ریخته بر پیرهنم

بر پیرهنم ریخته رنگ سخنم

من حرف نمیزنم، شنیدن پیداست

از دستی که گذاشتی بر دهنم


یلدایی از سپیده ام می ریزد

دریایی از شنیده ام میریزد

آن ماهی کوچکم که در حسرت آب

تنگ ماهی ز دیده ام میریزد!

شعر از بیژن ارژن


پينوشت: مث اينكه همه رفتن خونه فاميل و اينا، هيچكي نمياد به من سر بزنه، خوش به حالتون بابا، دل خوشي دارين ها! دوستان مجازيم كه هيچ...

الان اين شكليم، كمي بدتر:


پینوشت 2: این فایل رو دانلود کنید و از توانایی خلبانش لذت ببرین. من که حسابی ذوق کردم. هواپیما تونست از یه crash وحشتناک نجات پیدا کنه. این هواپیما واقعا stall کرده بود.

برگی از صحیفه امام (س)  2

صحيفه امام، ج‏8، ص: 256

اين خطر، خطر بزرگى است، كه تعاليم انبيا را به باد مى‏دهد؛ زحمتهاى رسول اكرم را به باد مى‏دهد؛ آبروى اسلام را از بين مى‏برد. الآن آبروى اسلام بسته است به اعمال شما مردم ايران، كه مردم همه عالم متوجهند به اينكه ببينند چه مى‏كنيد. اينكه الآن آزادى به دست شما آمد و از اختناق بيرون رفتيد، آيا چه مى‏كنيد؟ آيا افسار گسيخته شديد؟ ديگر حدى ندارد كارها؟ مرزى ندارد كارها؟ پاسداريد و تفنگ داريد و قوه داريد و قدرت داريد، به خانه‏ها مى‏ريزيد، مال مردم را مى‏بريد، هتك آبروى مردم را مى‏كنيد؟

 

صحيفه امام، ج‏8، ص: 257

پاسبانها قدرت دارند، سپاهيها قدرت دارند، آيا قدرت را روى موازين كتاب و سنت، روى تعليمات رسول اكرم، اعمال مى‏كنند. يا هرچه پيش آمده آمد؟ حالايى كه قدرت داشت، هرجا كه مى‏تواند اين قدرت را اعمال مى‏كند؛ دنبال اين نيست كه روى حق باشد، دنبال اين نيست كه روى عدالت باشد؛ دنبال اين است كه اعمال قدرت خودش را بكند. همان افسار گسيختگى كه حيوانات دارند.

 

صحيفه امام، ج‏1، ص: 286

شما اگر چنانچه به احكام اسلام اعتقاد داريد، اين احكام اسلام. اسلامْ انسان را آزاد خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش و بر مالش و بر جانش و بر نواميسش خلق فرموده است. امر فرموده است، مسلط است انسان؛ آزاد است انسان؛ هر انسانى در مسكن آزاد است؛ در مشروب و مأكول- آنچه خلاف قوانين الهيه نباشد- آزاد است؛ در مشى آزاد است. حكم اسلام است كه اگر كسى حمله برد به منزل كسى، براى آن كسى كه مورد حمله واقع شده است جايز است كشتن او. اسلام اينقدر با آزاديها موافق است

 

صحيفه امام، ج‏1، ص: 288

ما به شماها نصيحت مى‏كنيم كه آقا، شما دولت اسلام هستيد؛ هيأت حاكمه بر مسلمين، به اصطلاح، هستيد؛ شما عزيز باشيد؛ آقا باشيد؛ بزرگ باشيد؛ استقلال را حفظ كنيد؛ تبعيت را دست برداريد، دستتان را براى چهار دلار دراز نكنيد؛ هر جلسه‏اى شما تشكيل مى‏دهيد، هى مى‏گوييد دلار بده! ما با اين چيزها مخالفيم. اگر اين ارتجاع است، ما مرتجعيم؛ و اگر آن تمدن است شما متمدنيد. اگر به قوانين اسلام، شما اعتقاد داريد، اين قوانين اسلام؛ و اگر به قوانين اساسى، به قانون اساسى شما اتكا داريد، قانون اساسى مردم را آزادى داده است در مسكن، در كارهاى خودش، در مالش، در جانش، آزادى داده است؛ از اين زورگوييها قانون منع كرده است. ما مى‏گوييم شما آقا بياييد به قانون عمل كنيد. مى‏گذاريم قانون را زمين؛ شما يك نماينده‏اى بفرستيد، ما هم يك نماينده‏اى مى‏فرستيم؛ قانون اساسى را مى‏گذاريم زمين؛ شما كه مى‏گوييد ما قانونى هستيم، دموكرات هستيم، شما كه مى‏گوييد كه ما جلو رفته هستيم، مترقى هستيم، اين قانون اساسى ماست؛ مى‏گذاريم زمين. به قانون اساسى عمل كنيد، اگر ما حرفى زديم. به اين متمم قانون اساسى، شما عمل كنيد كه علماى اسلام در صدر مشروطيت جان دادند براى گرفتن اين، و رفع كردن اسارت ملتها؛ شما بنشينيد به اين قانون اساسى عمل كنيد. قانون اساسى مطبوعات را آزاد كرده است، شما آزاد مى‏كنيد؟ ما مرتجعيم كه مى‏گوييم بگذاريد به قانون اساسى عمل بشود، بگذاريد مطبوعات آزاد باشد، بگذاريد كه اين مطبوعات رو عقيده خودش [ان بنويسند؛] همه‏شان خبيث هستند، لكن با جميع خباثتشان باز نمى‏خواهند اينقدر سمپاشى كنند ..

 

صحيفه امام، ج‏1، ص: 292

ما حرفمان اين است كه آقا به قانون اساسى عمل كنيد؛ مطبوعات آزادند؛ قلم آزاد است؛ بگذاريد بنويسند مطالب را. اگر دين داريد به دين عمل كنيد؛ اگر چنانچه دين را ارتجاع مى‏دانيد، به قانون اساسى عمل كنيد. خوب بگذاريد بنويسند.

 

صحيفه امام، ج‏1، ص: 410

علما و روحانيون كه مى‏گويند بايد قدرت سرنيزه در مقدرات كشور دخالت نكند، بايد وكلاى پارلمان مبعوث از ملت باشند، بايد دولتها ملى باشند، بايد اختناق از مطبوعات برداشته شود و سازمانها نظارت در آنها نكنند و آزادى را از ملت مسلمان سلب ننمايند، براى آن است كه اين ننگها را بر ملت تحميل نكنند و ما را مواجه با اين مصيبتها ننمايند

 

صحيفه امام، ج‏4، ص: 397

ما دنبال يك حاكم تقوادار، تقواى سياسى لااقل داشته باشد، نخورد مال اين ملت را، هدر ندهد مال اين ملت را، ما دنبال اين مى‏گرديم. ما [كه‏] مى‏گوييم حكومت اسلامى، مى‏خواهيم يك حكومتى باشد كه يك قدرى شبيه باشد به اين حاكمهاى ما. اينها كجاى حكومت اسلام ديكتاتورى بوده است كه آقايان سخت از اين مى‏ترسند! ديكتاتورى چيست؟ حكومت اسلامْ حكومت قانون است. اگر شخص اول مملكت ما در حكومت اسلامى يك خلاف بكند، اسلام او را عزلش كرده. يك ظلم بكند، يك سيلى به يك كسى بزند- ظلماً- اسلام او را عزلش كرده، او ديگر قابليت از براى حكومت ندارد. اين ديكتاتورى است؟ حكومت قانون است، قانون خدا؛ يعنى حاكم، يعنى شخص اول مملكت، اگر يك كسى يك چيزى داشته باشد، شكايتى داشته باشد از او، پيش قاضى مى‏رود و او را حاضرش مى‏كند و او هم حاضر مى‏شود. چنانكه شد، حضرت امير اين كار را كرد. ما هم يك همچو حكومتى مى‏خواهيم: حكومت قانون. قانون، آن هم آن قانون؛ آن هم قانون مترقى اسلام ..

 

صحيفه امام، ج‏2، ص: 125

شماها مى‏دانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگيرد، وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد. و اگر ده روز آزادى به گويندگان و نويسندگان بدهيد، جرايم شما برملا خواهد شد؛ قدرت آزادى دادن نداريد «و الخائن خائف». (1) سلب آزادى مطبوعات و ديكته كردن سازمان به اصطلاح امنيت، سند عقب افتادگى است

(1)- خيانتكار، ترسو است..

صحيفه امام، ج‏5، ص: 43

اين مردمى كه آزادى و استقلال مى‏خواهند، اينها وحشى نيستند. اينها متمدنند كه آزادى و استقلال مى‏خواهند. وحشيها آنها هستند كه استقلال و آزادى را از اينها گرفته‏اند نه اينهايى كه آزادى و استقلال را مى‏خواهند. استقلال و آزادى دو تا چيزى است كه همه بشر، از حقوق اوليه بشر است و همه بشر اين را مُطالِب (1) هستند. آنكه سلب مى‏كند اين را از مردم، آن وحشى است. آن كسى كه اين حق را مى‏خواهد، آن متمدن است.

 

صحيفه امام، ج‏10، ص: 94

- [يك تعريف ساده از آزادى، بيان كنيد.].

- آزادى يك مسئله‏اى نيست كه تعريف داشته باشد. مردم عقيده‏شان آزاد است. كسى الزامشان نمى‏كند كه شما بايد حتماً اين عقيده را داشته باشيد. كسى الزام به شما نمى‏كند كه حتماً بايد اين راه را برويد. كسى الزام به شما نمى‏كند كه بايد اين را انتخاب كنى. كسى الزامتان نمى‏كند كه در كجا مسكن داشته باشى، يا در آنجا چه شغلى را انتخاب كنى. آزادى يك چيز واضحى است ..

ادامه دارد



پینوشت: شب یلدا نزدیک میشود و من... هر سال شب یلدا، 1 خاطره ی تلخ. سیاهی ات شادی هایم را سیاه میکند ای شب! بغض راه گلویم را میفشارد...

 

برگی از صحیفه امام (س)1

صحيفه امام، ج‏19، ص: 11

ما كه مى‏خواهيم كه سپاه و ارتش جنداللَّه باشند و دسته بندى نداشته باشند و جهات سياسى را كنار بگذارند، براى اينكه اگر جهات سياسى و مناقشات سياسى در سپاه رفت و در ارتش رفت، بايد فاتحه اين سپاه و ارتش را ما بخوانيم.

 

صحيفه امام، ج‏19، ص: 12

براى سپاهيها جايز نيست كه وارد بشوند به دسته بندى، و آن طرفدار آن يكى، آن يكى طرفدار آن يكى. به شما چه ربط دارد كه در مجلس چه مى‏گذرد؟ در امر انتخابات باز هم به من اطلاع دادند كه بين سپاهيها هم باز صحبت هست. خوب! انتخابات در محل خودش دارد مى‏شود، جريانى دارد، به سپاه چه كار دارد كه آنها هم اختلاف پيدا كنند؟ براى سپاه جايز نيست اين. براى ارتش جايز نيست اين. سپاهى را از آن تعهدى كه دارد، از آن مطلبى كه به عهده اوست باز مى‏دارد و همين‏طور ارتش را

               

صحيفه امام، ج‏18، ص: 243

مردم اگر از من گِله دارند، از اسلام سرد نشوند. من خلاف كرده‏ام، به اسلام چه. مردم اگر اسلام را، استقلال و آزادى را، نبودن تحت اسارت شرق و غرب رامى خواهند،همه در انتخابات شركت كنند و در صحنه حاضر باشند. اگر يك ظالم خلاف كرد، اسلام كه نكرده است. پس بايد كارى كنيم كه ظلم نباشد و ظالم از بين برود. اگر ديديم در اين دوره خلاف شده و به افرادى ظلم شده بايد تلاشمان را بيشتر كنيم تا خلاف و ظلم را از بين ببريم نه اينكه كنار رويم و از صحنه خارج شويم. زيرا اگر از صحنه خارج شويم ظلم بيشترمى شود. پس بايد اجتماعمان را بيشتر كنيم و بيشتر در صحنه حاضر باشيم. خداوند به شما قدرت و سعادت عنايت فرمايد ..

 

صحيفه امام، ج‏8، ص: 279

حالايى كه قدرتمند هستند و قوى هستند و آزاد هستند، از اين قدرت و قوه و آزادى سوء استفاده كنند، به برادرهاى خودشان خداى نخواسته تعدى كنند، به منازل مردم تعدى خداى نخواسته بكنند، آن وقت نه اينكه يك آدم عادى اين كار را كرده است- آن آدم عادى هم مجرم است- لكن يك جمعيتى كه به اسم پاسدارهاى جمهورى اسلامى هستند و ملبس به لباس پاسداران جمهورى اسلامى هستند، اگر خداى نخواسته از پاسدارهاى جنود اسلامى، پاسدارهاى جمهورى اسلامى، يك اشتباه و خطايى حاصل بشود، اين فرق دارد تا اينكه از يك آدم عادى حاصل بشود. براى اينكه اينها خودشان را معرفى مى‏كنند كه ما جنود اسلام هستيم، ما پاسدار اسلام هستيم؛ و همه توقع از پاسدارهاى اسلام دارند كه روى خط اسلام مشى كنند، كارهايشان كارهاى اسلامى باشد ..

 

صحيفه امام، ج‏8، ص: 422

اسلام يك همچو آزادى نمى‏دهد به كسى. حالا كه ما از زير بار ظلم رژيم سابق بيرون آمديم، خودمان ظلم بكنيم؟! خوب ... ما فرقمان با آنها چه هست؟ شما همه لباس پاسدارى داريد، آقايان لباس روحانيت دارند، مسئوليت زياد است براى آنها. امروز روزى است كه مسئوليت براى همه ما، براى همه طبقات، براى همه مسلمان‏ها مسئوليت امروز زياد است در ايران. رژيم سابق نيست كه گردن من و شما نگذارند بگويند ظالمها دارند اين كارها را مى‏كنند. رژيم اسلامى است. اگر از دولت اسلامى خلاف صادر بشود، اسلام را لكه دار مى‏كند. اگر از روحانى در اين زمان يك خلاف صادر بشود، مكتب را متزلزل مى‏كند. اگر از پاسدارهاى ما خداى نخواسته يك خلافى صادر بشود، همان كارهايى كه در رژيم سابق مى شد حالا با اين اسم بشود، مكتب ما متزلزل مى‏شود. اگر كميته‏هاى ما خلافى بكنند [و همينطور] اگر دادگاههاى ما [مكتب ضربه مى‏بيند] اين دادگاهها، دادگاههاى طاغوتى كه نيست، دادگاههاى اسلامى است؛ از دادگاههاى اسلامى توقع اين دارند كه احكام اسلام جارى بشود، و همين طور از همه ما. اين مسئله جزء مصيبتهايى است كه من الآن برايش ناراحتم و شما هم ناراحت بايد باشيد. و علاجش به اين است كه هر يك ما به وظيفه‏اى كه خدا براى او معين كرده عمل كنند؛ روحانيون عمل كنند به وظايفى كه اسلام برايشان تعيين كرده ..

 

صحيفه امام، ج‏8، ص: 273

و لهذا امروز يك مسئله خطرناكى مطرح است. ما آن وقت اگر شكست خورده بوديم از طاغوت، هيچ ابايى نداشتيم؛ خوب ما شكست خورديم؛ حضرت امير- سلام اللَّه عليه- هم از معاويه شكست خورد. آن ابايى نبود؛ خوب ما يك مطلبى را مى‏گفتيم، مطلب حقى داشتيم مى‏گفتيم، نتوانستيم پيش ببريم؛ آنها غلبه كردند بر ما. اما امروز مسئله آن نيست. امروز يك صفحه ديگرى در كار است. و آن اين است كه مسلمين، ملت ما، شكست داد طاغوت را، و رأى داد به جمهورى اسلامى، و شد مملكت مملكت اسلامى؛ اگر امروز ما يك خطاهايى بكنيم كه دشمنهاى ما در خارج دامن به آن بزنند، در داخل دامن به آن بزنند، و منعكس كنند در خارج و داخل به اينكه اسلام هم مثل ساير مكتبها بلكه پايينتر از او، اين شكست شكستى است كه جبران ناپذير است. شكست حضرت امير از معاويه هيچ اهميتى نداشت؛ براى اينكه شكست مسلك نبود؛ شكست شخص بود. اما اگر ما الآن مدعى هستيم كه اسلامى است رژيم ما، ولى وقتى برويم سراغ بازار ببينيم بازار همان بازار سابق است، ربا همان رباى سابق است، چپاولگرى همان‏ چپاولگرى سابق است، اجحاف و گرانفروشى فوق العاده همان است كه سابق بود؛ برويم توى ادارات هم ببينيم همان اشخاص و همان وضع و همان نابسامانى آنجا هم هست؛ برويم در مثلًا دانشگاه ببينيم آنجا هم مسائل همان مسائل است؛ هر جا برويم همان مسائل باشد، اين موجب اين مى‏شود كه انعكاس پيدا بكند كه رژيم فاسدى رفت، يك رژيم فاسدى جايش نشست. كارى ما نكرديم جز اينكه يك رژيم فاسدى را از بين برديم كه آن رژيم فاسد كارهايش پاى اسلام حساب نمى‏شد. اين خطر نبود كه اگر چنانچه محمدرضا يك ظلمى بكند، يا سازمان امنيت مردم را چه بكند، اين به اسلام مربوط است. هيچ. جدا بود. حساب اسلام جدا، حساب آنها هم جدا بود. اين خطر آن روز هيچ نبود بلكه هر چه آنها ظلم مى‏كردند اسلام تقويت بيشتر مى‏شد

 -----

ادامه دارد



پینوشت:   ما را رها کنید در این رنج بی حساب/ با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب...

فصل خون 3 و 4

پي نوشته هايم خواندني است...

فصل خون 4

فرصت اگر می‌داد بهتر می‌کشیدم

از کوچه‌های بی‌غزل پر می‌کشیدم

مشک غزل را روی دوشم می‌گرفتم

در لابلای خیمه‌ها سر می‌کشیدم

در خلوت یک خیمۀ ماتم‌گرفته

گهواره‌ای را جای اصغر می‌کشیدم

قطعاً برای تسلیت دادن به زینب (س)

حتی شده یک نیزه کمتر می‌کشیدم

با استعانت از شعور واژه‌هایم

در ذهن‌های مرده باور می‌کشیدم

شاید اگر از آب کوفه خورده بودم

من هم به روی دوست خنجر می‌کشیدم

من شاعرم، اما اگر نقاش بودم

یک عصر عاشورای دیگر می‌کشیدم

شعر از محمدمهدي سيار


فصل خون 3

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

 وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

 وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

 مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست

 شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

...

 

دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟

...

نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده

سر پیراهن تو جنگ بوده

ولی شرمنده زینب (س) دیر فهمید

که انگشتر به دستت تنگ بوده

 

شعر از سید حمیدرضا برقعی

 


بعدانوشت: دلم گرفته، دلم بدجوري گرفته
آقا محمد! اعتصاب غذايت خون به جگرمان ميكند
امثال ما هنوز هستند كه تو را دوست دارند و فراموش نميتوانند بكنند.
اين قوم اشقيا را بگذار به حال خودشان
بگذار سر در آخورشان بمانند.
تو لياقتت كمتر از شهادت نيست... مانند سيد شهيدان اهل قلم...
مي دانم ميخواهي بگويي اين عين شهادت و جانبازيست... اما كمي دلت براي دل ما بسوزد...

بعدا بعدا نوشت:
دين خود را به هوس بر سر دنيا نفروش
بي خبر! گنج طلا را به مطلا نفروش


بعدا بعدا بعدا نوشت:
كاش بجاي انتقاد از قياس، كمي به عمق مسئله توجه ميشد!
امان از سكوت در مقابل ظلم... امان و افسوس...

سه طایفه در ظلم شریک هستند: ظالم، کمک کننده به ظلم و راضی به ظلم

از چند پست قبل نوشت:

اخطار: بازديدكنندكاني كه نام+پست الكترونيك يا آدرس وبلاگ را در بخش نظزات ننويسند، از حذف و خوانده نشدن نظرشان مطمئن باشند. (بالطبع توهينات هم حذف ميشود)

پي نوشت:
وقتي درتلويزيون عكس هاي شهداي تاسوعاي چابهار راميديدم،‌به جوانان و كودكانش غبطه خوردم بر اين مقام.
راستي،‌عمليات انتحاري (استشهادي به زعم آن ناكسان) به چه وسيله اي به تفكراتشان تزريق شده؟

عطر سیبی که می آید

 

فضای مسجد پر می­شد از صفا، پر می­شد از دلدادگی

صدایش معجزه می­کرد

حاج ماشاءالله را می­گویم

بعد از دعای کمیل رویش را می ­کرد به کربلا

هر جمعه شب

برای بند آخر مداحیش هم که شده می ­رفتم

می­ خواند و می­ گریاند

چه کربلاست کز آن بوی سیب می ­آید

هنوز ناله ­ی مردی غریب می ­آید

عادتم شده بود

حسرت! عادتم شده بود

حسرت عطر سیب

...

لحظه ای چشم هایم را نیمه، بستم

نور خیره کننده­اش لابه لای مژه هایم نورافشانی می­ کرد

می­ خواستم به آنچه می­ بینم مطمئن شوم

عطر سیب بود که می­ آمد

صدای حاج ماشاءالله در بین الحرمین توی گوشم می­ پیچید

نور خیره کننده... پرچم قرمز...

...

در تمام عرصه های تاریخ

این خاندان چه غریبند

هنوز ناله­ ی مردی غریب می­ آید

انتظار  و غربت تا کجا?!

تا آنجایی که صدای هل من ناصر حسین (ع) زمانه­ مان را بشنویم.


همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید:

وقتي ذلم تنگ مي شود   چه صبری دارد خدا(سجادرامشت+یوسف شیروانیان)  | انتهای بیراههمسیر سپید  |

پرسه خیال  | بوی باران عطر خاکM@rM@r!i!i یادداشتهای غار| وب نوشت های یک دانشجو  ترخون  |

 پنجره  |  ساحل نشين |    منتظر پرواز     من او      آنسوي مغاك بيگذر


 

فصل خون 2

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید
خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می پیش تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند
می ده حریفانم صبوری می‌توانند

این تازه رویان کهنه رندان زمینند
با ناشکیبایان صبوری را قرینند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم من صبوری کی توانم

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک

من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر
میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم

من با محمد (ع) از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم

بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم
در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم

من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم

من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم
من با حسین (ع) از کربلا شبگیر کردم

آن روز در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد


بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم
نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم


از پا حسین (ع) افتاد و ما برپای بودیم
زینب (س) اسیری رفت و ما بر جای بودیم

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوه‌گان مصطفی (ع) را سربریدند
مرغان بستان خدا را سربریدند

دربر گریز باغ زهرا (س) برگ کردیم
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم

چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما
تاوان این خون تا قیامت ماند برما

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شعر از استاد علی معلم دامغانی

 

فقر 2

اين عكسي بود كه توي مسابقه گذاشتم.

پر از خاطرست...

اينجا، مكه...

فصل خون 1


كربلا گرم و بي قرار بهار

لحظه ها مات انتظار بهار

كاروان از مدينه مي آيد

قوم سبزي است از تبار بهار

باز بوي حماسه مي آيد

بوي آن نخل سايه سار بهار

بوي عهد شكسته مي آيد

بوي گلهاي سر به دار بهار

دستهايي كه عهد مي بستند

اينك آماده ي شكار بهار

فقر احساس و قحط مردي بود

دلخوشي ها به يادگار بهار

فصل سرخي است فصل عاشورا

فصل گل دادن شعار بهار

فصل پنجم بلوغ غيرت ماست

كه مي آيد پس از بهار، بهار

مي نشينيم و عهد مي بنيدم

مرد باشيم و پاسدار بهار

 

شعر از منصوره عرب سرهنگي

 


پينوشت: تكرار سقيفه در راه است. حسين (ع) را به قتلگاه ميكشند... بوي خون مي آيد، بوي نامردي....

فقر 1

بالاخره زمان مسابقه عكاسي تموم شد. ديروز و امروز تازه تونستم عكس جديد بندازم و خيلي هم راضي نيستم، ولي به هر حال نتونستم بفرستمشون و اين دو تا توي مسابقه نيستند.

يه عكس قديمي براي مسابقه فرستاده بودم و از اونجايي كه قراره به هر كدوم راي داده بشه، نميگم كدوم عكس مال منه. براي ديدن عكس هاي مسابقه به اين لينك مراجعه كنيد: 

  وبلاگ ما هيچ ما نگاه 

بقيه در ادامه مطلب
ادامه نوشته

پينوشت عكاسي+دوستان مجازي+اخطار

بعدانوشت:

1. امروز براي ديدن يه دوست، رفته بودم تجريش، سمت امامزاده يه سو‍ژه ي عكاسي ديدم، چشمتون روز بد نبينه. تا اومدم عكس بندازم، كلي آدم اومدن دعوا... اگه فرار نكرده بوديم داشتيم كتكه رو ميخورديما . چقدر كار عكاسان محترم سخت و طاقت فرساست.

2. دوستاني دارم بسيار عزيز، جديدا هم دوست هاي مجازي عزيزي پيدا كردم، چند ماه پيش بود كه با فاطمه جان آشنا شدم (البته ايشون وبلاگشونو بستن، قدممون خوب نبود انگار)، دوستي خوب و صميمي. هفته ي قبل هم روي ماه مژده ي عزيز را ديدم وبلاگ وقتي دلم تنگ ميشود، آرزو كردم كاش م‍ژده ساكن تهران بود... مژده جان هم بعد از ديدارمان فعلا ديگر ننوشته. و امروز هم باران سادات عزيز (وبلاگ بوي باران، عطر خاك) ، و خدا را شاكرم بر اينهمه لطف. يه اخطار به باران سادات عزيز، ببينيم وبلاگ شما بعد اين ديدار چي ميشه!

3. اخطار: بازديدكنندكاني كه نام+پست الكترونيك يا آدرس وبلاگ را در بخش نظزات ننويسند، از حذف و خوانده نشدن نظرشان مطمئن باشند. (بالطبع توهينات هم حذف ميشود)

4. محرم در راه است:

بي سر و سامان توام  ياحسين (ع)

داستان عکاسی

همیشه از عکاسی لذت میبردم، بخصوص عکاسی دیگران، دوست داشتم خودم هم بتونم عکس های خوبی بگیرم، بیشتر از ثمره ی عکاسی و لذت بعدش خوشم میومد، هر جا که دوربین دستم بود عکس مینداختم، اصلا تعریفی نداشت. تا اینکه یکی از دوستان وبلاگی موضوعی برای عکاسی داده بود به نام "فقر"؛ تصمیم به شرکت گرفتم، دوربینم رو توی کیفم گذاشتمو رفتم مدرسه، قرار بود برگشتنی توی خیابون ها راه برم تا سوژه پیدا کنم، تمام خیابون دولت رو پیاده رفتم به دنبال سوژه! (آخه آدم حسابی جا بود تو رفتی!) اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که راستی، فقر یعنی چی؟ تمام خیابون دولت رو پیاده رفتم اما دریغ از یه سوژه ی فقر اقتصادی. تو ذهنم دنبال مفهوم فقر میگشتم و زیر شاخه هاش، به مردم اطرافم خوب دقت میکردم، و هر معنی رو که میشد پیدا کنم و میدیدم، توی ذهنم ضبط میکردم:

عجب! فقر فرهنگی (آقا آشغال نریز وسط خیابون)، فقر ادب (فلان فلان شده ی .... (بی ادب))، فقر اخلاق، (یه دعوای حسابی)، فقر احترام و کار (این حالتو وقتی مدرسه ها تعطیل شد حس کردم، تو ناحیه ی مدرسه دخترونه تا قبل تعطیلیش خبری از آقا پسرا نبود، اما...) و از همه بیشتر، فقر غیرت (اینو خودتون ترجمه کنید)، فقر احساس، فقر اخلاص، فقر و فقر و فقر ...

یهو چشمم خورد به یه آدم، یه آدم فقیری که کم توان ذهنی هم بود و کلی گونی آلوده دستش بود و داشت با خودش حرف میزد و میخندید. تا اومدم برم سمتش، یهو ترسیدم، اطرافش شلوغ بود. حس خوبی نداشتم، فکر میکردم اگه دوربین رو در بیارم همه نگاهم میکنند، شایدم خود اون سوژه میومد سمتم، اونجا بود که فهمیدم عکاسی بسیار بسیار کار سختیه، شاید نبود آدم ها توی سوژه ساده تر به نظر بیاد، اما همون هم امتحان کردم و متوجه شدم اون هم کار سختیه. نتیجه اینکه نمیدونم جسارت  برای عکاسی رو چطور کسب کنم.

ما که با سوژه ی "فقر" نتونستیم عکس جدسد بندازیم و احتمالا با یه عکس قدیمی توی مسابقه شرکت کنیم. اما برای پر کردن این پست، این عکس رو میذارم اینجا. عکس از مزار یه عزیزی که...



من / غدیر / علی (ع)

الحمدلله الذی علا فی توحده و دَنا فی تفرُده


اپیزود اول:

مست میشوی گرد خانه اش، هفت وادی از عشق، هفت منزل از معرفت، هفت دور طواف. "لبیک، اللهم لبیک..."، سجده فرو می آوری در مقابل آنهمه عظمت، سنگ بنای عظیمی است، مکعبی سیاه و صدای صوت قرآنی دلنشین در فضای مطاف؛ مسرور میشوی که حاج (حاجیه) شده ای! (به خیال خودت)

اما غدیر در راه است، معرفتش را داری؟ اگر اسماعیل نفست را ذبح کرده ای، امیدی هست به حشر پیدا کردن با سر غدیر، سر ولایت؛ اگر معرفتش را داشته باشی، میدانی اساس و بنیاد کعبه ی دلهای بیدار، امام است و طواف حول کعبه ای سنگی، بت پرستی جاهلانه ایست.

و غدیر در راه است، صدای صوت دلنشین می آید از هر کلامش، قرآن ناطق است که میخواند. پیمان میبندی بر این چشمه ی زلال بمانی... پیمان میبندی!!! اما... اما چطور میشود!... سقیفه از راه می رسد. تو می مانی و هزار وسوسه، تو میمانی میان غدیر و سقیفه، میان عشق و عافیت طلبی، میان حق و ناحق... و آخر (بجز اندکی) تو (شما) ماندی و ننگ سقیفه ... و علی (ع) ماند  چاه.


اپیزود دوم:

(14 قرن بعد)، در هوای سربی تهران قدم برمیداری میان هیاهو، میان دهشت انبوه تفکر، انبوه اندیشه و خیل عظیمی که دست بر دعا دارند در این میان، در جای جای این کره ی خاکی؛ برای آمدنت... و بسیارند آنهایی که می خوانندت از روی عافیت و نه از روی معرفت... قدم بر میداری میانشان، هر روزشان غدیر است و هر ثانیه شان سقیفه...

ما منتظر تو نیستیم آقا جان                تنها همه انتظار داریم از تو

و سال هاست منتظر غدیر نشینان....


اپیزود سوم:

(نمیدانم کدام طلوع شمس) می آیی میان درب و حجرالاسود... صدایت عالم گیر میشود که "یا اهل العالم، انا امام المنتظر(عج)"...، طلوع میکنی بر دلهای آنهایی که بر چشمه ی غدیر ماندند و اگر با غدیر ماندیم، با توییم و اگر ننگ سقیفه بر پیشانیمان باشد "خسرالدنیا و الآخره" می شویم.


همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید:


چه صبری دارد خدا(سجادرامشت+یوسف شیروانیان)  | انتهای بیراههمسیر سپید پرسه خیال  |

بوی باران عطر خاکM@rM@r!i!i یادداشتهای غار| وب نوشت های یک دانشجو  ترخون  |

 پنجره  |  ساحل نشين |    منتظر پرواز

توصیه به تو، ای دوست!

گفت: عاشق شدم !!! :)

گفتم:  !!!

عاشق شده ای خیال پرداخته ای          دنیای بدی برای خود ساخته ای

آنگونه که فکر میکنی نیست رفیق                آدم ها را هنوز نشناخته ای

 


پینوشت:

1.دوبیتی از بیژن ارژن

2. غدیر، زمان نزول قرآن ناطق بر سینه ی سینای هستی، بر همه ی شیعیان حیدری نسب مبارک

خبرگزاري دروغ

وقتي اين خبر رو خوندم هم بسيار ناراحت شدم و هم عصباني

ناراحت از اينهمه دروغ، ناراحت ازاينكه پول بيت المال كه ميره تو جيب اين رسانه ي دروغ، ابتدا اين مطلب رو در خبرگزاري دروغ بخونيد:

 پدر يكي از شهداي فتنه پس از انتخابات در گفت‌وگو با فارس:

خانواده‌هاي شهدا به خونخواهي فرزندان خود سران فتنه را پاي ميز محاكمه بكشند

شايد اين خبر براي خيلي ها كه اون شهيد رو نميشناختند، خبر عادي باشه،‌اما براي من و دوستاني كه همكلاسي و هم ورودي اش بوديم اصلا خبر خوبي نيست و راحت ميتونيم چندين دروغ رو از توش تشخيص بديم،دروغ هايي فاحش، چند تا نكته  در مورد اين خبررو بشنويد:

1." در دفتر بسيج دانشجويي نيز فعاليت‌هاي چشمگيري داشت"، اين مطلب درسته اما مربوط ميشه به چند ماه قبل از كشته شدنش، چون در ماه هاي آخر، در كنار ما در دفتر انجمن اسلامي همكاري ميكرد و ما مطلع از ريز نظراتش بوديم.و نميدونم چرا هيچ جايي خبر از اين همكاري او با انجمن اسلامي درج نشده!!

2."براي تحقيقات در زمينه هوا فضا به دانشگاه شهيد ستاري معرفي شد"، اون ترم،‌من و خيلي از دوستانش در دانشگاه شهيد ستاري در حال گذروندن كارگاه هاي ابزار دقيق هواپيما بوديم و اون شهيد چند ترم قبل اين واحد رو گذرونده بود،‌استاد مربوطه هم خيلي وقت بود ازش خبر نداشت و موضوعي به نام تحقيق معنايي نداشت.

3. "روز 30 خرداد ماه در اثر اصابت گلوله به ناحيه پهلو به شهادت مي‌رسد" اون شهيد در 25 خرداد كشته شد و خبرش رو تازه 28 خرداد دادند، , و همون روز بود كه ما همكلاسيها رفتيم و پيكرش رو از بهشت زهرا تحويل گرفتيم،‌ ما همكلاسيها به همراه پدر دلسوخته اش.

4." مادربزرگ شهيد- - - كه براي ديدار وي از ياسوج به تهران آمده بود"،‌بزرگترين دروغ اين خبر هم در اينجا بود كه اون شهيد همراه دوست صميمي و عزيزتر از برادرش با هدف تظاهرات آرام به ميدون آزادي رفته بود. خيلي هايي كه صبح اونو در دانشگاه ديده بودند هم مطلع از اين هدفش بودند. حتي روز قبل كشته شدنش... (بعضي حرفها رو نميشه زد)

بندهاي زيادي بنابر مصلحت و نظر دوستان پاك شد...

افسوس...

ديدن اين پست از وبلاگ نگين تاج خيلي حقايق رو روشن ميكنه.


بعدانوشت:
سوال: مسئول امنيت كشور چه كسي است؟
در صحيفه ي امام خميني (س) گشتم و اين متني رو كه در زير نوشتم ديدم، يك فايل صوتي هم از ايشان داشتم كه ميتونيد از اينجا دانلود كنيد.

صحيفه امام خميني (س)، ج‏5، ص: 242

در جنگ صفين وقتى كه عمار ياسر براى خاطر جنگ با معاويه در ركاب اميرالمؤمنين كشته شد، بين لشكر معاويه حرف واقع شد كه پيغمبر به عمار فرمودند كه تو را فرقه ياغى و باغى شهيد مى‏كنند (1) و حالا لشكر معاويه شهيد كرده است عمار ياسر را، پس بايد فرقه ياغى و طاغى همين معاويه و لشكر او باشند. معاويه گفت كه نه، اين را اميرالمؤمنين كشته براى اينكه او فرستاده او را به جنگ، و وقتى كه او فرستاد به جنگ پس اميرالمؤمنين او را كشته است؛ پس فرقه باغيه عبارت از آن دسته هستند! منطق كارتر همين منطق معاويه است كه گفته است به اينكه اينها مردم را به كشتن مى‏دهند- يعنى علماى اسلام مردم را به كشتن مى‏دهند. حالا بايد ما حساب اين را با ايشان بكنيم ببينيم كه آيا اين منطق ايشان همان منطق معاويه است يا يك قدرى هم بدتر، يا يك منطق صحيحى است.

 

صحيفه امام خميني (س)، ج‏5، ص: 248

مى‏گويد بى‏ميزان است؟ ميزانْ حقوق بشرى است كه حقوق بشر مى‏گويد كه همه افراد يك ملتى آزادند در اينكه عقايد خودشان را بگويند، در اينكه سرنوشت خودشان را خودشان تعيين بكنند؛ مردم ايران اين را مى‏گويند، شما خلاف اين را مى‏گوييد، كدام يكى مطابق ميزان است؟ كدامِ ما بى‏ميزان صحبت مى‏كنيم؟! شما مى‏گوييد كه شماها مردم را به كشتن داديد! معاويه هم همين حرف را مى‏زد، منتها او حرفش منطقى تر از شما بود. معاويه هم مى‏گفت كه حضرت امير او (1) را فرستاده جنگ، وقتى فرستاد جنگ ما كشتيمش؛ پس او كشته است. مثل اينكه يك مظلومى توى راه بيايد و داد بزند از ظلم يك كسى، او بكشدش و بعد بگويد نه، اين مظلوم خودش خودكشى كرده براى اينكه خوب چرا داد كرد؟! مردم ايران چرا فرياد مى‏زنند؟! بگذار هرچه توسرى دارند بخورند و فرياد نكنند! آقاى كارتر اين را مى‏فرمايند كه هرچه توى سرتان زدند، هر كارى كردند اينها، شما حرف نزنيد براى اينكه اگر حرف بزنيد كشته مى‏شويد! پس خودتان، خودتان را به كشتن داديد