زادروز

شیرین و رها
رها در باد...

P V = n R T
گاهی یه سری آدم میان تو زندگی که باعث میشن فشار زندگیت بره بالا در نتیجه اون ور تساوی اتفاقی که میفته اینه که دما میره بالا و داغ میکنی از دسشون. به ثابت عمومی و تعداد مول که نمیشه دست زد ولی مهنـــدس واسه برگشت به حالت تعادل فقط یه راه داری:
حجم طرف رو تو زندگیت کم کن
البته اگه میخوای ایده آل باشی
تشکرنوشت:
از جناب کویر و عاشق چمران که کلا این بندگان خدا مث که وبلاگ منو میخونند :) یه همچین وبلاگ پر رفت و آمدی داریم وقت نمیکنیم از شدت کامنت سرمونو بخارونیم :)
رمضان نوشت:
دوستی مصری دارم وقتی ازش سوال میکنم چرا کاری نمیکنید میگه چنان فضای رسانه ای رو در دست دارند که نه تنها تظاهرات مردمی علیه مهاجمان نظامی رو نشون نمیده بلکه جوری حامیان مرسی رو نشون میده که مردم رو واداشته به اونها بگن تروریست...
این چیزا ما رو یاد...
خدایا به حق ماه مبارک رمضان...


فیلم کوتاه The Crush یک عشق از نوع متفاوت را به تصویر می کشد. حس زیبایی که من از این فیلم کوتاه داشتم باورنکردنی شیرین بود :)
لینک این فیلم هم از اینجا میتونید بردارید :)

پینوشت:
یه عشق توهمی هم از اینجا ببینید :/
روی پلاک ماشینش عکس ویلچر میکشند. بیرون که با یک دست کت و شلوار شیک ببینی اش وقتی سکوت می کند با مردان معمولی دیگر فرقی ندارد. اما نوبت به ساپورت های مالی و فکری و روحی و روانی می رسد باید از میزان زجرشان سکوت کرد... یکیشان می گفت زن اولم با دو بچه ام از همان سال اول دیگر خبری نشد و دیشب بچه ها دیدند که گریه میکردم و نگفتم بهشان که زن دومم گفت من هم رفتم جایی که زن اولت بود... آن یکی هم گفت اینجا کباب که می دهند از گلویم پایین نمی رود چون زن و بچه ام نان خشک میخورند... سومی دلم را کباب کرد وقتی گفت بچه ام از مریضیه من مریضی گرفت و در بیمارستان فلان در بخش اعصاب و روان بستری است... اینکه چهارمی و پنجمی و باقی چه گفتند خون به دلم کرد... همه اش بماند... فدای مردانگی ات که یک روز با جثه ای قوی و عزمی راسخ بند پوتینت را محکم کردی و یک "یا علی ع" گفتی و زدی به خط اول دشمنی که میخواست ناموست را و وطنت را از چنگت بیرون آورد... دست مریزاد به من و امثال ما که حالا نگاه میکنیم به چشمان معصوم و اندازه ی یک بچه ی 5 ساله ی شما که با معصومیت بستنی قیفی میخورد و هی لبخند میزند و هی لبخند می زند و هی لبخند می زند و آخر سر می گوید.... نه نمی گویم چه می گوید... بغضم را می خورم و به ترانه خواندن آن یکی گوش میدهم و شکر میکنم و شکر میکنم و شکر میکنم که اینجایم و خود به گوشم شندیم زجری که می برند و دیدم میراث خواران بی ناموسی که غیبت سالیانه شان زجر روی زجر ابن عزیزان بود... بعد هم دست تکان می دهم و خارج می شوم و می پیوندم به این دریای مردمی که هر روزه از کنار اتوبان نیایش و از این آسایشگاه می گذرند و می روند دنبال عافیت خویش... می گفت خودش که مگر ما برای چه رفتیم... جز برای کشور و اسلام و امام؟!!
می فهمی رفیق؟!!
من که بزرگیشان را نفهمیدم...
سری بزنید به بهشت تلخ نیایش... ببینید این جانبازان اعصاب و روان را... دلم سوخت


از جنگ اگر سوال سختی دارید
از جبهه نرفته ها بپرسید فقط!!
یعنی آقایون مسئول این فرشته ها :(
ای غریبان سفر کرده کدامین غربت
بدتر از غربت مردان وطن در وطن است؟
با دلی غمگین بازم تمام تلاشمونو کردیم و ثمر داد... ان شاءالله از این به بعد هم ناقد صالح باشیم... این یک برد تلخ بود... بی حضور یاران...
-----------------------------------------------------------------
پینوشت: این عکسِ من در اولین تبلیغات و میتینگ دکتر روحانی است... مطالبه ام... مطالبه ام هم در عکس هست... راه امام... بی کم و کاست...
