به ياد عيد آن سال ها، پا به حياط كوچك مادربزرگ ميگذارم، به ياد صبح روز عيد كه با لباس نو منتظر پنجاه تومن عيدي اش بوديم كه يكي يكي بهمان بدهد و آن استخري كه چند نفري ما بچه ها در آن شنا ميكرديم و حالا ميبينم 1 متر در نيم متري بيشتر نيست!! عيد آن سال ها سيرين تر بود، چون كوچك تر بودم... انگار عيد ها را ساخته بودند براي پيچاندن درس و مدرسه... عيد آن سال ها زياتر بود انگار...



همین عنوان را در کوچه های بغلی بخوانید:
چه صبری دارد خدا (سجاد رامشت) - وقتی دلم تنگ می شود (مژده شاه نعمت الهی) - یادداشت های اتفاقیه (یوسف شیروانیان) - بوی باران عطر خاک (باران سادات) - پرسه خیال (رضوان پری) - میثاق ( زینب حیدری)-انتهای بیراهه (ف@طمه)-حرف های نزدیک ( mEmol )-ترخون (مهدی زرین قلم)- آنسوی مغاک بیگذر (هارپوکرات) - پنجره ( محمد رضا) - منتظر پرواز-جنوبی ترین نقطه (ساحل نشین) - من او (عطیه مسعودی) - طنز تلخ، قهوه اسپرسو (ما، ریحانه) - بی تو با تو بودن (سحر،طه) - هجوم سایه ها (یکی از بستگان خدا)-مینی تاک (هانیه) - روزهای یک من (فاطمه) - کوچه بغلی (رضا عارفانه) - آرامش سفید (مریم) - جامدادی (امید ، محمد مهدی) - cache(محمد اژدری) - سین عین طا
     جشن بارون (نسرین)

پينوشت:

1- من مسافرت هستم ها، همون خونه مادربزرگ

2- عيدتون مبارك