روی پلاک ماشینش عکس ویلچر میکشند. بیرون که با یک دست کت و شلوار شیک ببینی اش وقتی سکوت می کند با مردان معمولی دیگر فرقی ندارد. اما نوبت به ساپورت های مالی و فکری و روحی و روانی می رسد باید از میزان زجرشان سکوت کرد... یکیشان می گفت زن اولم با دو بچه ام از همان سال اول دیگر خبری نشد و دیشب بچه ها دیدند که گریه میکردم و نگفتم بهشان که زن دومم گفت من هم رفتم جایی که زن اولت بود... آن یکی هم گفت اینجا کباب که می دهند از گلویم پایین نمی رود چون زن و بچه ام نان خشک میخورند... سومی دلم را کباب کرد وقتی گفت بچه ام از مریضیه من مریضی گرفت و در بیمارستان فلان در بخش اعصاب و روان بستری است... اینکه چهارمی و پنجمی و باقی چه گفتند خون به دلم کرد... همه اش بماند... فدای مردانگی ات که یک روز با جثه ای قوی و عزمی راسخ بند پوتینت را محکم کردی و یک "یا علی ع" گفتی و زدی به خط اول دشمنی که میخواست ناموست را و وطنت را از چنگت بیرون آورد... دست مریزاد به من و امثال ما که حالا نگاه میکنیم به چشمان معصوم و اندازه ی یک بچه ی 5 ساله ی شما که با معصومیت بستنی قیفی میخورد و هی لبخند میزند و هی لبخند می زند و هی لبخند می زند و آخر سر می گوید.... نه نمی گویم چه می گوید... بغضم را می خورم و به ترانه خواندن آن یکی گوش میدهم و شکر میکنم و شکر میکنم و شکر میکنم که اینجایم و خود به گوشم شندیم زجری که می برند و دیدم میراث خواران بی ناموسی که غیبت سالیانه شان زجر روی زجر ابن عزیزان بود... بعد هم دست تکان می دهم و خارج می شوم و می پیوندم به این دریای مردمی که هر روزه از کنار اتوبان نیایش و از این آسایشگاه می گذرند و می روند دنبال عافیت خویش... می گفت خودش که مگر ما برای چه رفتیم... جز برای کشور و اسلام و امام؟!!

می فهمی رفیق؟!!

من که بزرگیشان را نفهمیدم...

سری بزنید به بهشت تلخ نیایش... ببینید این جانبازان اعصاب و روان را... دلم سوخت


از جنگ اگر سوال سختی دارید

از جبهه نرفته ها بپرسید فقط!!

یعنی آقایون مسئول این فرشته ها :(