دلتنگی به وسعت بهشت زهرا...
راهتو ادامه میدی و میون راه به ساخت و سازهای جدید نگاه میندازی که ای بابا! شاید یه شهیدی رو گم کنی!
باز هم که از کنار تانک گذشتی ویاد این میفتی اگر با دسوتام بودم و مث همه ی وسط هفته ها اینجا انقدر سوت و کور بود و انگاری فقط واسه تو ساختنش میپریدید بالا و می دیدید انقدرها هم روندن یه تانک ساده نبوده ها! :)
راهتو باز ادامه میدی و وقتی داری از کنار شهدای حج میگذری صدای پیر جماران و عزیز و مقتدای دلت رو میشنوی که اون حرفشون قبل رفتن هیمن شهیدا شده یه کتابی به نام "فریاد برائت" و چقدر هم این کتاب زیباست!
بعد هم میری اون سمت میدون و وارد قطعه ی 24 که شدی و از شهدای هوافشایی که گذشتی میرسه به یه بوستان پر گل معطر! اونجا پره شهیدای طلائی هستش! همه ی شهیدا طلائی اند اما بعضیا هستند از بقیه بیشتر برق نگاهشون آدم ها رو انسان کرده! از هر چی بگذری ابهت شهید چمران و نگاه به وسعت تاریخ همت و چالاکیه باقری و فیگور باحال فکوری و علم طلب بودن تهرانی مقدم رو نیمتونی فراموش کنی!
همیشه هم انگار اونجا وعده گاهته! وعده گاهی که توش دیگه هم فضا زیباست هم دلت زیبا و به همه ی عشق های دنیات میرسی و شروع میکنی به شعر خوندن!! شعر و شعر و شعر!!!
دیروز اگر به دست بلا لاله کاشتیم
امروز، چشم مرحمتی نیز داشتیم
این جاده را به پای سلامت نرفته ایم
هر گام، یک عزیز به جا می گذاشتیم
بعد هم از شهید کوچکی میگذریم که 13 سال بیش نداشت و میرسیم به شهدای 22 تن که باز حرصت در میاد که وسط هفته ها اکثرا بسته است و باز هم یه سلام از دور میدی و میری سراغ قطعه 26 که به یاد دایی شهید خودت دایی شهید دوستت رو زیارت میکنی و یه باری هم قلم به دست گرفتی و رنگی زد یو این شد از بهترنی لذت های رندگیت.
آره رفیق اینا همیشه منتظری یه روز چشم پاکی داشته باشی و یه سری موتورسورار رو ببینی که دارن رد میشن، خندان و شاد! با طعم خوش خداحافظ رفیق!

من از قالو بلی تشویش دیرم