حرم... حرم... حرم...
دوباره به یاد فروردین ماه 1388... به یاد مدینه...روبروی درب جبرئیل... آنجا را میگفتند... در خیالم تصوش کردم... کوچه ی بنی هاشم را... آنجا که در برابر قبر پر ابهت رسول اکرم صلوات الله علیه می ایستی و پشت سرت بقیع... گفتم بقیع... امان از بقیع... امان از غربت... امان از دل سوخته ی امام حسن صلوات الله علیه... یکباره کبوتران حرمش پر می کشند و دلت پر میکشد به بارگاه امام رئوف علیه السلام... به صحن و سرایی که هر چه دارم و ندارم... هر چه محبت از ائمه هست از آنجاست... دلم دارد میترکد...
پینوشت: به جز قبر بانویم، که مادر بی نشانی است و پدر حاضر امت، بر مزار تمامی معصومین علیه السلام رفتته ام، هر کدامشان حال و هوای خودش را دارد. از مدینه، روضه رضوان، بقیع، نجف، کاظمین، سامرا، مشهد... مشهد... مشهد...
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۱/۰۱ ساعت 23:18 توسط زینب حیدری
|
من از قالو بلی تشویش دیرم