نان تلخ دلم
عمري مرا به حسرت ديدن گذاشتي
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟
آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو برو که تو این
نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
شعر از مهدي فرجي
پينوشت: واما مشاعره...
بيخودي نوشت:
خودم را رمزگشايي كردم، وقتي گهگداري به وب سر ميزنم (هفته اي يك بار) يعني حالم خوب است. وقتي اصلا سر نميزنم يعني بد است،از نوع گرفتاري و استيصال، وقتي تند تند سر ميزنم يعني نميدانم حالم بد است يا نيست، يعني گيجم. چه روانشناسي اي ميكند اين وبلاگ...
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ ساعت 18:35 توسط زینب حیدری
|
من از قالو بلی تشویش دیرم